باز باران/ با ترانه
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده: ...
یادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک ...
قوقولی قو! خروس میخواند.
از درونِ نهفتِ خلوتِ ده
از نشيبِ رگی که چون رگِ خشک
در تنِ مردگان دواند خونمیتند بر جدارِ سردِ سحر
میتراود به هر سویِ هامون.
(نیما یوشیج)
نظرات شما عزیزان:
|